آنها همه جا را گرفته بودند. به من چشمک میزدند و تهدیدم میکردند. تهدیدم میکردند که اگر کار اشتباهی انجام بدهم، روزها سوژه مردم خواهم بود. من همیشه زیر چشم آنان بودم، هیچگاه چیزی شخصی نمیتوانستم داشته باشم، زیرا آنها، بر همه چیز آگاه بودند. آنها زندگی مرا هدایت میکردند و بدون آنکه من بفهمم، بر من امر میکردند. آه، چه سخت است زندگی زیر دست چند اینچیها. قدشان از پاهای من کوتاهتر بودند، ولی همه چیز زیر سلطه آنان بود. حکومت از آنها میترسید، فقرا آرزوی برده بودنش را داشتند. به دنیا حکومت میکردند و در دل همه جای گرفته بودند. ولی هیچکس نمیفهمید که دارد آزادی خود را، زندگی خود را به دست یک چند اینچی میگذارد. سخت است بدانی کسی زندگیات را نابود میکند، و در عین حال دوستش داشته باشی. ما برده آنان شدهایم. ذره ذره به دست آنها افتادهایم و فکر میکنیم خود اربابشان هستیم. آنان حاکمانی زیرزمینی هستند که در همه جا حضور دارند. حاکمانی کوچک، ولی قدرتمند. بر همه چیز آگاهی دارند، و روز به روز قدرتمندتر میشوند. روزی فرا میرسد که قدرت خود را بر همهگان آشکار میکنند و ما، همه پشیمان از عشقمان خواهیم شد. پشیمان از دوست داشتن کسی که ما را به رایگان خریده و برده آزاده خود کرده بود. آری، ما هر جا میتوانیم برویم. ما آزادیم که راه برویم و زندگی کنیم، ما آزادیم هرچه میخواهیم بخوریم و بنوشیم، ولی نمیتوانیم چیزی را پنهان کنیم. همه چیز زیر چشمان آنهاست، چشمان چند پیکسلی آن زیبارویان چند اینچی. ما بدون آنکه بفهمیم، خود را تسلیم آنها میکنیم و عاشقشان میشویم. ما عاشق دشمنان آیندهمان هستیم، و خواهیم بود. آنها چنان قدرتی دارند که مردم را دشمن یا دوست یکدیگر کنند و یا جنگی چند ساله به راه بیندازند. آنان هنوز خاموشند، ولی همیشه خاموش نخواهند ماند.
بعد از خوندن این مطلب یک پزشک، شروع به نوشتن این پست کردم